Monday, May 16, 2005

]

وقتی یاد خاطره های گذشته میفتم که از بچگیم تا چند روز پیش همراهم بوده.. وقتی چشمای مغمومشون جلوی چشمام میاد....ناخوداگاه احساس میکنم یه بغضی تو گلوم به وجود اومده و نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم...میدونم ناراحتیه من در برابر ناراحتی اونا هیچه اما...باز هم احساس میکنم یکی از کسایی رو که همیشه مهربون بوده و دوستش داشتم رو از دست دادم!میتونم جای خالیش رو همه جا حس کنم...

......