Tuesday, December 21, 2004

!اصلا باور نمیکنم
...همه جا بوی حلوا پیچیده.اما من لب نخواهم زد.باور نمیکنم
نمی دونم چیکار کنم؟
اینا همه اش یه خوابه...مگه نه؟
...کاشکی زودتر بیدار شم...باور نمیکنم


آدم وقتی یه چیزی رو داره قدرش رو نمیدونه.وقتایی هست که آدم با خیال راحت می خوابه بدون اینکه نگران این باشه که مثلا مادربزرگش حالش خوب نیست یا اینکه نگران مامانش باشه که الآن
.بیدار نشسته و نگران منتظر اورژانسه
امشب شب یلدا بود ولی مثل هر سال به من خوش نگذشت.امروز مادربزرگم فشارش به طرز وحشتناکی پایین اومد به طوری که رسید به 8!درحالی که ما تا چند روز پیش نگران فشار خون بالاشون بودیم.
یادمه وقتی بچه بودم هیچ وقت مامانم اینا نمیذاشتن برم یه جاهایی که مثلا یکی حالش بد شده و اون موقع ها همیشه دوست داشتم ببینم که اون جا چه خبره.اما امروز مطمئن شدم که منم بعدنا یه همچین اجازه ای به بچه ام نخواهم داد.امروز حدودای عصر بود که مادربزرگم حالش بهتر شده بود.من و مامانم برای چند دقیقه اومدیم بالا.بعد از چند دقیقه مامانم برگشت اما من رو تختم دراز کشیدم چون سرم درد گرفته بود.بعد یه دفعه احساس کردم صدای مامانم و شنیدم. رفتم پایین دیدم مامانم نیست.مادبزرگم هم روی زمین افتاده.میتونم بگم از ترس خشک شدم.هیچ وقت یه همچین تجربه ای نداشتم با اینکه چند ثانیه بعد مامانم با اون یکی مادربزرگمو بقیه رسید اما من هیچوقت اون ترس رو فراموش نخواهم کرد.و برای اولین بار از ترس دستام شروع کردن به لرزیدن.
الآن کاملا مطمئنم که رشته ی تجربی اصلا به درد من نمی خورد و کار درستی کردم که رفتم ریاضی.من که حتی از بوی الکل متنفرم.
واقعا اونایی که مریض هایی که وضعشون خرابه رو دارن چه میکشن.حالا مادربزرگ من که چیزیش نیست و با یه سرم ایشااله خوب میشه اما بقیه چی؟
ضمنا من اصلا تصمیم نداشتم اینارو اینجا بنویسم اما دیدم الان واقعا لازم دارم که یه جا احساسم رو بنویسم.چون همه انقدر سرشون امروز شلوغ بود که کسی وقت اینو که ببینه من خوبم رو نداشت ولی اینجوری نگرانیام کلی کم شد.با اینکه میدونم بعدا پشیمون میشم که خاطره ی بد تو وبلاگم نوشتم.من
:(آخه من از اول عهد کرده بودم تو وبلاگم فقط چیزای خوب خوب بنویسم اما بعضی وقتا واقعا نمیشه



Tuesday, December 14, 2004


...دلم برای طبیعت تنگ شده
...برای آرامشش
...بدم نمیومد الان کنار دریا نشسته بودم و فقط صدای دریا رو میشنیدم
...یا اینکه روی قله ی کوه نشسته بودم و باد به صورتم میخورد...و کلی از شهر دور بودم
یا اینکه ... نمیدونم دیزین رفتین یا نه.. اما یه جایی داره به اسم پیست گوزنی که اگه با بشقابی سمت راستیه همین گوزنی برید بالا و به جای اینکه صاف پیست رو بیاید پایین به طرف چپ حرکت کنید انقدر که دیگه نه پیست رو از سمت راست ببینید نه چپ...میرسید به یه جایی که فقط صدای باد رو میشنوید که تو کوه ها می پیچه و تا انتها برف میبینید...آسمون آبی هم بالا سرتونه... فقط سکوت
...دوست داشتم الان اونجا رو برفا دراز کشیده بودم و باد به صورتم میخورد...و فقط آرامش بود


Saturday, December 11, 2004

خب میبینم که هیچکس بجز یه نفر نتونست جواب معما رو بده.البته من انتظار نداشتم هیچکس

بتونه جواب بده برای همین کلی سورپرایز شدم بابا ایول حسین!!!! خداییش چه جوری جوابش رو پیدا کردی؟

(:D نگو که شنیده بودی)
به هر حال کلی تبریییییییییییییییییک!جایزه هم همین جا با کلی تشویق تقدیم میکنم منتهاش چون نمی بینمت همین جا گذاشتم

:D




Thursday, December 09, 2004



!یه معما
!هر کی بتونه بگه یه جایزه داره
یه آقای زندانی ای محکوم به حبس ابد شده .بهش میگن آقا شما فقط یه راه برات مونده که بتونی آزاد شی! اونم این بوده که میندازنش توی یه اتاق که دو تا در داشته و هر کدوم این درا هم یه نگهبان داشته.بهش میگن یکی از این درا در آزادیه یکی دیگش در شکنجه! یکی از این نگهبانام همیشه راست میگه یکی دیگشون هم همیشه دروغ میگه.منتها نمیدونیم که کدومشون راستگواس کدومشون دروغگو!حالا تو میتونی فقط یه سوال بکنی(فقط از یکی شون) و در آزادی رو پیدا کنی!؟
:D !حالا هر کی گفت اون سواله چیه؟


Wednesday, December 08, 2004


.کاکشی اسکی زودتر شروع شه!از جلسه ی آخر پارسال تا الآن دارم لحظه شماری میکنم
میتونم بگم که بیشتر بهترین خاطره های زندگیم رو تو اسکی داشتم.مخصوصا که این1-2
! سال اخیر کلی حال داد

وقتی فکرش رو میکنم که سال دیگه رو نمیتونم بیام غم دنیا میاد تو دلم. سال دیگه هر کی رفت جای منم خالی کنه!(یکی نیست به من بگه حالا امسال و برو بعد غصه اش و بخور.)فعلا حالشو میبریم
!دوستان عزیز خودتونو آماده کنین که می خوایم بترکونیم



Saturday, December 04, 2004

...دلم تنگ شده


Thursday, December 02, 2004



Separate tables نمیدونم آهنگ
!رو شنیدین یا نه اما من که خیلی باهاش حال میکنم.چون وقتی گوش میدم یاد چیزای خوب میفتم
!فعلا این باشه تا بعدا صداش هم بیاد

At separate tables we sit down to eat,
In separate bedrooms we go to sleep at night,
I only wish you knew how much,
You've been on my mind;

I think about you when the morning comes,
I think about you when all my day is done,
Wondering what you are doing now,
Are you lonely too?

Because I - I miss you here tonight,
And I wish you were by my side,
And I don't want to let go;

At separate tables we sit down to write,
The separate letters that never see the light,
If only we could just agree,
To read between the lines;

I want to see you and I know what I will say,
We must be crazy to throw it all away,
Never knowing what is lost,
Before it's all too late;

And I - I miss you here tonight,
And I wish you were by my side,
And I don't want to let go;

Yes I - I miss you here tonight,
And when I hold you by my side,
Well I'm not gonna let go;

I miss you, I really miss you...





Wednesday, December 01, 2004


!امروز امتحان زبان فارسی داشتیم

کلا فکر کنم خوب بشم. کلی هم وقتش زیاد بود و حتما هم باید تا آخر امتحان میموندیم و نمیشد زودتر ورقه هامونو بدیم..من که خیلی حوصله ام سر رفت و انقدر با خودکارم بازی کردم دیگه فکر کنم چیزی ازش نمونده باشه
:))
جالبیش اینجا بود که بعد از امتحان هیچکس راجع به امتحان خودمون حرف نمیزد.همه راجع به امتحان اولا که عربی بود حرف میزدن!! یکی میگفت که مثلا چه قدر امتحانشون سخت بوده و یکی دیگه در جوابش میگفت مثلا نه بابا فقط سوال 7شون سخت بود.خلاصه اینکه کلی اولا از اضافه بودن وقت ما
:))فیض بردن